معضل این روزای منم ور رفتن با دوز قرصامه! یه جوری که صبا خواب نمونم و شبا راحت بخوابم، مانیک نباشم و در الکل و سیگار غرق نشم و از اون وریم نرم تو دام سگِ سیاه افسردگی. و البته جوری که من این بی صاحابارو نصف و یک چارم میکنم فقط خدا میدونه چند دوز میگیرم هر روز.

و لبخند دندون نما زدن به بچه های دانشگاه وقتی میفهمن من و علی بهم زدیم و میگن ای واااای چرااا؟ شما که خیلی بهم میومدین، شما که خیلی خوب بودین. و من فکر میکنم الان توقع داری مثلا چی؟ تموم شد دیگه دس وردارین شماهام.
از معضلای دیگم از سر گرفتن چیزاییه که به خاطر علی کنار گذاشته بودم! مقنعه م که میره که بیوفته، دستم میره که بیارتش جلو، دلم میگه تو که برات مهم نیست، علیم که دیگه نیست و دستم تو هوا میمونه و شما برو تا ته ماجرا
 

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها