پنج و دوازده دقیقه! سومین شب. نسبت به شبای دیگه خیلی زودتر دست از جدال با بالش و پتو کشیدم و اومدم نشستم پای سریال. شیر گرم و چای و سیگار و پفک و چاقاله بادوم و از این جور خرت و پرتا و پاتریک ملروزِ پنج قسمتی که آزار دهنده بود. علی با بچه ها عروسی بود امشب، و با پی ام های هر از گاهیش و حالا هم که واضحاً مستیش قشنگ لگد کوب کرده اعصابمو.
از همینجا به عوامل دانشگاه هشدار میدم که با تعطیل کردن سی و یک روز فروردین داره آسیب جبران ناپذیری به دانشجوهاش میزنه :))

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها