حالا یه عالمه گلدون دارم. یه گلدون سفالی زرد با گلی که گلهای زرد میده، یه گلدون نارنجی با یه شمعدونی که گل نارنجی داره، دو تا گلدون سفید، یکی گل سنگ و اون یکی گل یخ، یه گلدون آبی که حسن یوسف داره و سه تا گلدون که رنگین و خط های سبز و زرد و نارنجی دارن و کاکتوس دارن تو خودشون و یه پایه گلدون چوبِ طبیعی خوشکل. که گذاشتمشون کنار در تراس! هر از گاهی با لبخند نیگاشون میکنم. حس زندگی میخواستم راستش. نه که حس و حال زندگی نداشته باشما. دارم. پر انرژی هم هستم اتفاقا. خوابم رو و سردردهام رو با قرص و تغذیه مناسب کنترل میکنم این روزا! حالا گاهی با خودم فکر میکنم این سه چار تا قرص قبل خوابی که دارم میخورم یکم زود بود برام اما در نهایت چون خودم رو بنده کِمیکال و مِدیکال میدونم برام مهم نیست و کامپلیکیشن (عارضه) رو ول کن و نتیجه رو بچسب! اوهوم خلاصه بد نیست اوضاع. یکم خطرناکم فقط، خطر ول کردن روزهای روتینم، خطر ول کردن ردیف اول کلاس و کتابام و قرصام و پروپزالم و از همه مهم تر خطر ول کردن رابطه ای که به شیش ماه رسوندیمش و این روزا بیشتر از همیشه کلنجار میریم باهاش. خطر یک لحظه رها کردن سدِ بزرگی که جلوی افکارم کشیدم، فکری که کوچیکترینش الان اینه که چرا دس برنمیداره از نگفتن. چرا، چرا
اوهوم، شاید لازم بود این گلدونا باشن تا بدونم، اگه من نباشم بهشون آب بدم میمیرن!

* عنوانا به این سمت رفتن که یه بخشی از آهنگی هستن که موقع نوشتن پست هی تو سرم پلی میشه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها