دیروز گفت تا درستو نخونی نمیام! و من؟ اولش لج کردم اما وقتی دیدم جدی جدی داره پنج شنبه جمعه باهم بودنمون رو ازم میگیره، با اخم نِتِر و گاید ارتوپدی رو وا کردم و اوو دقیقا، دقیقا دو ساعت بعدش زنگ زد که درو بزن اومدم. یه گلدونِ نارنجیِ سفالی خریده بود و یه دسته گُلِ میخک. جاشون داد توی گلدون و گل های نرگسی رو که خودش سه روز پیش گرفته بود و حالا پژمرده بودن از تو لیوان برداشت و گفت گل پژمرده که نباید تو خونه باشه.
عادتم داده به موکا و چای ماسالا خوردن تو ماشین جلوی قهوه پلاس
عادتم داده به هدیه های ریز ریزش
عادتم داده به گل خریدناش
عادتم داده به بودنش، همیشه بودنش، خوب بودنش، راه اومدنش، همراه بودنش، دوست بودنش، هیچی باهاش کم نداشتنش.

+ برایند که بگیری حال این روزا خوبه. به جز یک تماسِ ورودیِ خونه خراب کن، مورخ چارشنبه، دوازدهم دی ماه، چیزی خاطرم رو نمی ازاره!
++ هفته خوبی داشته باشیم همگی! شب بخیر

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها