شلوار جین گشاده و تی شرت طوسی با عکس یه دختر و یه گربه روش رو پوشیدم و نشستم رو مبل دو نفره روبه روی تلویزیون و پاهام رو دراز کردم روی میز! لپ تاپم هنوز روشنه و جمش نکردم. تنها چیزهای جم نشده همین لپ تاپه و شارژ گوشی و رژ و ریمل و عطرم. اول چمدون زرشکی رو ورداشته بودم و وسایلم رو چیده بودم و در نهایت دیدم داره میترکه و من خوشم نمیاد از چمدونی که بترکه، چمدون طوسی رو ورداشتم و همه چیو از اول چیدم، و سعی کردم همینجوری که همه چیو میچینم دابل چک کنم! لباس ها، خونه ای ها و مجلسی ها و مجلسی تر ها و بیرونی های عادی. کتابها و دفترها و مدادها و خودکارها. مسواک ها و قرص ها و آرایشی ها و بهداشتی ها. کفش ها و کیف ها. گوشواره ها و ساعت ها و خنزل ها و پنزل ها. شال ها و روسری ها و کش ها و گیره ها. اما همچنان من موندم و چمدونی که هنوزم دلم باهاش صاف نیست، چیزهایی هست چون که دوس دارم ببرمشون اما حس میکنم وزن چمدون زیاد میشه خیلی و من تنها هستم و آسانسور خرابه و چهار طبقه منو میکشه. و گذشته از اون، هنوز هم خاطره چمدونِ سی کیلویی که مجبور شدم وزنش رو به بیست و پنج برسونم، همونجا توی فرودگاه و یه ربع قبل از بسته شدن گیت، با منه!

خونه در مرتب ترین و خوشبو ترین حالت ممکنه و پذیرای مهمون هایی که توی تعطیلاتش کلید رو ازم خواهند گرفت! تمام وسایل شخصیم رو از سرویس ها و آشپزخونه و اون یکی اتاق منتقل کردم به اتاق خوابم که درش رو قفل کنم و در امان نگهش دارم. ظرف ها شسته شده، همه جا دستمال کشیده شده، جارو شده و صاف و صوفه. اونقدر که دلم نمیاد بذارمش و برم. شوفاژها و شومینه ها رو که حداقلی روشنن رو کاملا خاموش کردم. زحمت گلدون هارو باد و بوران دیشب و امروز صبح کشیده، سفالی هارو شکسته و پلاستیکی هارو پخ و پلا، نیازی به آب دادن ندارن دیگه!
علی امروز صب با ماشین رفت و دو ساعت پیش خبر داد که رسیده. دیشب رو با هم بودیم، کادوهای روز مادر و پدر رو برای مامان ها و باباها خریدیم. و من برای اولین بار ازش برای خرید لباس ازش نظر خواستم و بسیار راضی بودم! یه بولیز دامن سارافن خریدم و خوشحالم که عیدم بی لباس نو شروع نمیشه!
امتحانمون رو هم خوب دادیم. امتحان ای ان تی که سه نفر از ماه قبل اومده بودن با ما امتحان بدن و پنج نفر از هم بخشی های خودمون امتحان ندادن و گذاشتن برای ماه بعد رو امتحان دادیم و خیلی هم خوب بود! علی میگه اگه تو نبودی و من رو سه شبانه روز به خاک و خون نمیکشوندی من هم امتحان نمیدادم این ماه
پنج ماه اخیر برای من خوب بود، بعد از پنج سال،  تونستم اون بُتِ دوست داشتنیم رو بذارم کنار، بهش پیام بدم و بگم این رابطه درست نیست، دوستانه ست شاید اما ته قلب من این نیست و اذیت شدم بسیار و الان دیگه نمیخوام. پنج ماه اخیر تنها نبودم. یه رابطه همه جانبه با محور دو تا آدم، نه یکی. در کنار کسی بودم که اگه میگفتم الان این چیز کوچیک اذیتم میکنه میگفت خب عه ولش کن پس. در کنار کسی که حتی نمیگفتم هم میفهمید! این پنج ماه اخیر خوب بود چون با کسی بودم که پنج سال دوستم بود. و خوشالم که تا الان پشیمون نیستم از تغییر کردن شکلش
برم این یه دونه فنجون رو بشورم و حاضر شم و همه چی رو باز چِک کنم و پیش به سوی تعطیلات :)

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها