یهو به خودت میای و میبینی کنار یزدانِ یک ساله واستادی و گیجِ گیجی. هارت ریت و رسپیریتوری ریت و فشار خونش و تبش رو چک کردی و نمیفهمی اینا الان نرماله، کمه، زیاده، چیه. یه مامان بی قرار داری با یک عالمه سوال و یه جوجه بیحالِ خواب یا در حال گریه که نمیگه چشه. بله! اینجا اطفاله. همه چی فرق کرده. شرح حال بچه رو باید بگیری، مامانش قبل بارداری، قبل تولد، حین تولد، بعد تولد رو باید بگیری. هجوم بیماری هایی که تظاهراتش فرق کرده، درمانش فرق کرده، دوز دارو ها امان از دوز دارو ها.

امروز اگرچه دیشب خواب های عجیبی دیدم، سرحال بیدار شدم و زود، شیش و نیم! ظرفایی که رو مخم بود رو شستم، شیر موز توت فرنگی درست کردم و برام مهم بود اگه صدای آبمیوه گیری بیدار کنه طبقه پایینی رو. چون برای اون مهم نیست که من کله صبح باید پاشم و تا ساعت دو و نیم تو تراس سیگار نکشه و بلند بلند حرف نزنه و تنبک نزنه حتی! دوش گرفتم، رفتم بیمارستان. و بعد از اونم اون یکی بیمارستان کشیک بودیم تا الان. میشه گفت اولین شرح حال اطفالم بود. از گروه شیش نفره مون، دو نفر نیومدن. کلا محمد و سما هیجا نمیان و ما مدام داریم همه جا براشون حضور میزنیم. ولی دیگه کشیکتو بیا خب عزیزم. من و علی و امیر و سید بیشتر خندیدیم و کمتر کار مفید کردیم. یک سوم خنده ها هم دلیلش همون هجوم حجم زیاد اطلاعاتِ نداشته از اطفال بود!
حالا خسته و کوفته، در حالی که کف پام به گز گز افتاده، با همون جینی که از صب پوشیدم نیمچه نمی که بارون روی موهام نشوند، یه چای پر رنگ درست کردم و چارزانو نشستم تو تراس، یه نخ سیگار کشیدم و سعی میکنم تدبیری بیاندیشم که خستگی رو از تنم بیرون کنم و بتونم با علی برم خرید. آخه تو خودت خسته نیستی بچه؟ تیشرت ها که فرار نمیکنن. تازه روزه هم میگیره. کاش زنگ بزنه بگه میخوایم با امیر فیفا بازی کنیم :|

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها