مامان به شدت با داروهای من مشکل داره. چون هم اسم دهن پر کنی داره، هم دوز دهن پر کنی. حالام که بابای هفتاد ساله ی سکته مغزی کرده آشنامون که همین قرص رو میخورده عمرشو داده به شما، فکر میکنه من یه آدم خیلی بیمارم و به زودی عمرم رو خواهم داد به بقیه! خلاصه که پرسید دیدی استادت رو؟ گفتم بله و داروهامو سه ماه دیگه تمدید کرد. نگفتم یه ال اف تی (تست عملکرد کبد) هم خواست، چون فکر میکرد چار روز دیگه پیوند کبدی چیزی میخوام مثلا :)) دوباره صداشو خیلی خردمندانه کرد و گفت مامان جان اینا همه از اضطراب و استرسه، یکم به خودت برسی خوب میشه. در واقع کلا نظرش اینه که من اگه به جای چهل و هشت الی پنجاه کیلو، شصت کیلو باشم، دیگه میگرن ندارم، وسواس ندارم، هیشوخت سرما نمیخورم، چشام خشک نمیشه و بعد از کشیک سر و مر و گنده و خوشحال و خندان میام برای خودم زرشک پلو با مرغ درست میکنم و میخورم و هیشوختم ناراحت و افسرده نخواهم شد :))

دلم اما برای همین کاراش هم تنگ میشه روزهایی که غربت مشهد یهو از ناکجا آباد شبیخون میزنه!

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها