چار و بیست و یک دقیقه! دومین شبِ جدال با خود و کائنات برای خوابیدن. چراغ ها روشن. سوفی و دیوانه ی یزدانی ریپیت. دراز کش روی کاناپه در جوار گوشی و لپ تاپ. 

با کمی حرصِ قاطی شده با مهربونی، عصبانیت کنترل شده و اینها بهش گفتم که بد عادت شدم و دیگه تنها نمیتونم بخوابم و ساعت دوازده شب خسته و کوفته بعد از یه پنج ساعت خرید و موندن تو ترافیک فرستادمش خونه ش! (چه خبر بود هفت تیر مشهد امشب واقعا؟ :/ قشنگ یک ساعت دور میدون هشت شهریور تو ماشین خاموش نشسته بودیم. هشت شهریور چه روزی هست حالا؟ :| )
فردا عروسیه! کلا این مدت عروسیِ خیلی ها برگزار شد و ما این موج رو هم به سلامت رد کردیم. من نمیرم و ناراحتم که نمیرم و نمیگم چرا نمیرم اما به هر حال خیلی خانوم وارانه باهاش رفتم و کراوات خریدیم براش. نذاشتم مشکی بخره و از کرده خود شادانم. طوسیه خیلی بیشتر بهش میومد چون.
کاملا آماده و دلتنگم برای بیمارستان و شیش صب بیدار شدن. کاملا آماده برای کلاس های تئوری تو دل گرما. کاملا آماده برای امتحان های سنگین، خستگی، کشیک و هر چیز فشرده ای. میدونی چرا؟ چون که تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم. و من رو بیکاری و زندگی تنِ لشی عین موریانه میخوره و میخوره و در نهایت به هیچ میرسونه

بیخیالِ خواب! بیا بریم نسکافه ای چیزی بخوریم، هوم؟

* من تو شب تاریکم
به شکست نزدیکم
رویاهام کوتاهههههه
تو یه چراغ روشن
وسط شب من
که بدون ماهه
من آخرین آوازم
خودمو با سازم
تو مترو میخونم
تو بازی تقدیری
ته قصه میری
من اینجا میمونم
با دستات منو رد کن از
این روزای سیاه
راه منو روشن کن
فاااانووووس ماه
فاااانوووس ماه
،از رضا یزدانی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها