اوضاع نابسامانیه!

هوا خوبه و بیرون از خونه دارن ماهی میفروشن. و حوضای سفالی کوچیک. و سبزه و اینا. جلوی پروما عمو نوروز و آقای آکاردئونی میزنن و میخونن. هوا خوبه و میشه با مانتو رفت بیرون و آب میوه خورد.
ما اما استرسی هستیم، چون ای اِن تی امتحان های سخت و افتاده های زیادی داره. ما استرسی هستیم و گاهی به پر و پای هم میپیچیم و سریع و بی دلیل و بی هیچی عذرخواهی میکنیم که بحثمون تبدیل نشه به یه دعوای بزرگ که اجازه نده درس بخونیم! ما مدت هاست که پارک و طرقبه و خرید و اینا نرفتیم و بیست و هفتم هم که بیاد یک ماه دوریمون شروع میشه. به نظر من خوبه و لازمه اما شجاعت میخواد گفتنش. چون اونوخت باید بگم که منظور من از اینکه دوری خوبه این نیست که خسته شدم یا بدون تو راحت ترم یا دلم تنگ نمیشه. اما استرسی هستیم و امتحان داریم و اصن وخت این حرفارو نداریم. نهایتا وخت اینو داریم که بهش زنگ بزنم و قرار شه بریم بیرون و اون بگه یک ساعت دیگه حاضر باش و نیم ساعت بعد پی ام بده من حوصله ندارم. و خب چی؟ توقع داشته باشه من بشینم و غصه بخورم؟ نه من پامیشم میرم بیرون و غصه میخورم! یعنی یدونه مانتو میپوشم و میبینم خوشکله اما دلم میخواد یکی دیگه باشه که اونم بگه خوشکله و بعد بخرمش. دیگه تو هیچ مغازه ای نمیرم و میرم اونور تر روی یه نیمکت جلوی پروما میشینم و آقای آکاردئونی و عمو نوروز شن های ساحلی میخونن و یه عالمه، واقعا یه عالمه آدم در دقیقه روبه روم میان و میرن و من یه ساعت میشینم و بعد پامیشم میرم خونه و با غصه درس میخونم. و الان فرداست و من دلم میخواد کتابمو پاره پاره کنم، چون اصن معلوم نیس چی داره میگه و چارصد صفه ست و خب خدایا هوا خیلی خوبه :(

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها