برای انتخاب بخش استاجر دو هماهنگ کرده بودیم فقط ماژور ها رو با هم برداریم و مینور ها با هم نباشیم. چی شد؟ به صورت اتفاقی همه هفت تا بخشمون با همه. حالا اگه میخواستیم با هم ورداریم عمرا میشدا. واقعا، عمرا. تازه تو پیاده رو یه کوچه خلوت نشسته بودیم. چون که زودتر مارو آف نکردن که ساعت دوازده به خونه یا دانشکده یا یه کافی نت برسیم حتی و نتیجه این شد که ده دقیقه به دوازده محمد ماشینو زد کنار تو یه کوچه و ما نشستیم تو پیاده رو و  

امروز هم اومدم امیراباد. هر روز تعطیلی که پیدا کردم پاشدم اومدم این ماه. حالا درسته که نشستم دارم ارتو میخونم الان و صبح هم یه عالمه با اینترنا چرت و پرت گفتم. اما هفته پیش چی؟ جواب اون همه ضربه روحی که حین معاینه ن خوردم رو کی میده؟
خوابم میاد خیلی. دیشب تا دو و نیم با علی داشتیم منطقی حرف میزدیم! راجع به چی؟ اینکه چی ناراحتمون کرده این چند وخت و اینها. در مجموع بعد از دو ماه و نیم نه که دعوا نکردیم (!) مشکوکیم. حالا الان میگه مرسی که دیشب اون همه حرف زدیم و قلب قلبی. گفتم علی ببین اگه میدونستم اینقد قراره خوابم بیاد اصلا باهات حرف نمیزدم :/

موهامو کوتاه کردم و خیلی دوسشون دارم.

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها