ساعت دوعه و من خسته و خوابالو هستم! علی خوابیده، بعد از اینکه یه مقداری منو حرص داد خیلی راحت خوابید. و من دلم نیومد شب امتحانی کلنجار بریم با هم. هم اون تا دیر وخت کتابخونه بوده و بعدم که رفته خونه مهمون داشته و هم من از صب بیمارستان بودم و بعد پای درس. البتع فکر میکنم هیچ تصوری هم نداره از اینکه منو حرص داده! آگاه نیست به اون چه که انجام داده یعنی. خلاصه که بیخیال.

الان نمدونم به درس خوندن ادامه بدم یا نه. در واقع امتحانا کاملا به این شکل دارن درمیان که شب امتحان شبیه که فقط به درد این میخوره چار تا نمونه سوال بخونی. نه وخت جم کردن مبحث هست نه مرور نوت ها و اینا. فقط من نمدونم چرا هفتاد و هشتا نمونه سوال دارم من که تمومم نمیشن. هفتاد و هشت تا نمونه سوال بیانگر اینه که ما هی سوال جدید طرح میکنیم و خوندن نمونه سوالامون هیش تاثیری نداره! فکر کنم بخوابم بعد از اینکه پست رو منتشر کنم.
یکم بی حوصله م این روزا. حالا بی حوصله شاید نه. خیره به احوالِ جهان و پوکر فیس مثلا. حس مادری رو دارم که سه قلو سقط کرده! اوهوم، شاید واقعا از دستشون دادم. یه دوستیِ ده ساله، یه هشت ساله و یه پنج ساله. سه قلو نه از نظر سن اونا؛ از نظر زمان از دست دادن. مجموعا خیلی همزمان به حساب میان چون. اما میدونی؟ خیلی بی انرژی ام برای دست و پا زدن برای از دست ندادنشون و فکر میکنم باید یه جایی بعد این همه سال من دست از دست و پا زدن میکشیدم ببینم علائم خفه شدن ازم ببینن نجاتم میدن یا نه؛ صلاح دیدن که ندن ولی. کلاس هارمونیکا هم نرفتم یک ماهه. شنا هم نرفتم. باشگاهم نرفتم. چون که نمیخوام! میخوام فردا امتحان ارتو بدم و بعد به علی بگم بیا بریم فِرِدو وافل و لاته بخوریم و شب با بچه ها بریم کافه مافیا بازی کنیم و بعدم بریم فوتبال ببینیم. شایدم نرم. بستگی داره اون موقع بخوام یا نخوام
الان ولی میخوام شومینه رو روشن کنم. یه لیوان شیر و قرصم رو بخورم. چراغ خوابِ آبیمو روشن کنم و بخزم توی تختم و به عمیق ترین خواب دنیا فرو برم و همینجا از مغزم درخواست میکنم که هیچ خواب نبینه؛ چون من خسته ام واقعا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها