ببار برایمِ یزدانی رو پلی میکنم و نگاش میکنم که زیر نور آبی چراغ خوابم چقدر ملوس خوابیده. بچه ها اومدن و حسابی چلوندنش و من حرص خوردم و حالا خسته از بازی لم داده به ن آبی رنگش و خوابیده. نگاش میکنم و فکر میکنم به خوابی که دیدم و چقدر شبیه بود کابوسم در موردش به اتفاق وحشتناکی که برای رِکس افتاده بود. و من هیستوریِ وحشتناکی در مورد کابوس های مرتبط با اتفاق های بدِ زندگیم دارم.

کمر دردم حاصل رو زمین خوابیدن های این چند وقته. با حسرت به تختم نگاه میکنم و مگه دلم میاد جایی بخوابم که نتونه وقتی میخواد خودشو تو بغلم جا کنه؟

صرفا جهت اطلاع: اولین بخش اینترنی تموم شد. بخش های پونزده روزه که دلم میخواست نگهشون دارم برای آخرای دوره رو همه رو یکجا و تو همین دو ماه اول میگذرونم.
موضوع پروپزالم و همه بدبختی هایی که بابتش کشیدم از دستم رفت و من موندم و عنوان جدید و شروع دوباره و دفاع دوباره و اصلاح دوباره و خدا لعنت کنه دکتر خ رو.

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها