زندگیِ جالبی رو دارم سپری میکنم! اینجوری که اصلا هیچ تایم خاصی برای خوابیدن، غذا خوردن، درس خوندن، بیرون رفتن، بیدار شدن و هیچ چیز دیگه ای وجود نداره. گاهی ده شب میخوابم، سه بیدار میشم و نمیدونم صبحانه میخورم یا شام و یازده ظهر میخوابم و پنج بیدارم میشم و بازم نمیدونم کدوم وعده غذایی رو میخورم. اعتیاد به کافئین جوری شعله ور شده درونم که احساس میکنم اگه قهوه نخورم قدرت ادامه زندگی ندارم. کاپوچینو و نسکافه برام در حد شیرکاکائو بی خاصیت شدن و بعد خوردنشون خیلی راحت میتونم بخوابم. خیلی کم بیرون میرم و فقط با سپیده. نهایت دور شدنم از خونه، رفتن تا سر کوچه برای خرید خوراکی و سیگاره و کارهای ضروری رو حتی مثل کارهای بانکی و خرید قرصی که هر روز باید بخورم رو دو هفته ست امروز فردا میکنم.
گاهی عاشقانه دو سه ساعت درس میخونم و متوجه گذر زمان نمیشم و یه وقتایی جوری با نفرت کتاب رو ورق میزنم که حالت تهوع بهم دست میده. تقریبا هر روز، میکسی از آهنگای غمگین و شاد و قری پلی میکنم و خودم هم سر در نمیارم از حالم!
این مدلی زندگی کردن، درس خوندنِ خالص تو خونه، تنها و ساکت و مرتب، بیمارستان نرفتن، بی برنامه بودن، گم کردن شب و روز و شنبه و جمعه اینکه فقط میدونم این عددی که نوشتم، تاریخ امروزه و من باید جلوی این عدد این مبحث و این تعداد تست رو تیک بزنم گاهی کلافه م میکنه. اما یه وقتایی برای خودم قابل احترام میشم و مغرور! از اینکه مهم نیست چند تا کتاب یا چند تا بخش، یا چند سال، یا چند واحد بهم بدن. من بدون اهمیت به کل دنیا، به شب و روز، در حالی که نمیفهمم چند ساعت در بیست و چار ساعت میخوابم دوازده ساعت یا سه ساعت؟ و چند وعده غذا میخورم، شیش وعده یا یک وعده، بدون اهمیت دادن به این چیزا، به حالم، اتفاقای پشت سر و روبه روم جلوی اون نوشته ای که روبه روی اون تاریخ نوشتم دونه دونه تیک ها رو میزنم تا وقتی که میرسم به اون تاریخ اصلی!
اما میدونی، دلم تنگه، نه برای تعطیلات عید، یا مسافرت، یا یک رابطه عاطفی و از این قبیل. با وجود عجیب بودن و جدید بودن اینجوری زندگی کردن دلم تنگ شده برای شیش صبح زنگ خوردن گوشیم، پریدن توی حموم، قهوه، یه دونه سیگار، حاضر شدن و بیمارستان رفتن، روپوش سفیدم و اون برگه های شرح حال لعنتی، نسکافه خوردن توی اون تریای پر سر و صدا و گپ زدن با آقای وفادار.  برای برگشتن به خونه و آماده کردن پرزنت فردا و به فحش کشیدن اتند و در و دیوار

سه تا از تیک های امروز نخورده و من هنوز نمیدونم امروزم تا دوازده طول میکشه، تا سه نصف شب، یا شیش صب!

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها