به سرعت برق و باد روزا میان و میرن و من زیر فشار حداکثری همه چیز میخوام بشینم یه دل سیر گریه کنم. دکتر میم پروپزالم، که به اون مرتبی و قشنگی حاضرش کرده بودم رو گرفته خط خطی کرده و هی دستور پاورقی و ویرایشی بهم داده. حقیقتا اون یک ساعتی که نشسته بودیم و اون هی برگه هارو اینور اونور میکرد و نق میزد و ایراد میگرفت، من تمام تمرکزم رو گذاشته بودم رو این موضوع که اون تراش رومیزیش رو ورندارم بکوبم تو سرش یا سر خودم یا بچه هایی که این وسط هی میومدن و کار منو به تعویق میناختن. آره روزای سختیه. تازه امتحان اعصاب رو دادم، اونم با مکافات همزمانیش با بخش عفونی و فوت بابای فائزه که ضربه خیلی محکم و کاریی بود خدایی. حالا من موندم و امتحان عفونی که پس فرداس و ویرایش و کلنجار رفتن با پروپزال و تلفن های سرشار نق نق مامان اینا که پس چرا بلیط نمیگیری و کی میای و جشن زهرا سومه و حداقل یک هفته بیا بمون و من فقط سرم رو تو دستام میگیرم و با قربون صدقه و شوخی میپیچونمشون.
حال خراب حمید و زندگی در معرض فروپاشیش من رو میترسونه و استرسش رو دارم. امیر امتحان ن و ای ان تی رو با هم داره و نمیفهمم نگران خودم باشم یا نگران این آدم تنبل و بیخیال که دستام تاول زده بسکه براش خلاصه نوشتم و برنامه ریزی کردم.
الان نشستم تا سایفون وصل شه و من بتونم فایل های عفونی رو دانلود کنم، چون که چشام کشش از رو گوشی خوندن ندارن و امروز اینقدر درگیر بودم که نرسیدم پرینت بگیرم و کیه که تو سی و شیش ساعت بتونه کتاب بخونه. دل خوش کردم به چارتا اسلاید و نمونه سوال برای گذروندن این امتحان و امیدوارم به خیر بگذره و برم و بیام و دفاع کنم و بعد تازه شروع کنم به خوندن شیش تا کتاب قطور برای آزمون پره.
در مجموع بخوام بگم، جون میدم برای یه خواب چار پنج ساعته. برای اینکه وقت کنم یه غذا درست کنم و بخورم. برای یک فیلم یا یه سینما رفتن. یه بیرون رفتن تفریحی کوچولو حتی. برای اینکه دو روز قهوه نخورم و هر وقت دلم بخواد بخوابم و بیدار شم.
خسته م و وقت ندارم آروم بگیرم. 

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها