نزدیک به دو ماه از تموم شدن رفاقت پنج ساله و رابطه یک ساله مون میگذره. علی یه هاپوی کوچولو خریده و خودش و بچه ها معتقدن که جایگزینِ منه براش!
آخر این ماه دوره استاجری من تموم میشه و اسفند آزمون میدم و فروردین اینترنی شروع میشه و یک سال و نیم باقی میمونه ته این هفت سال. کتاب هارو گرفتم و امتحان تئوری اعصاب و بخشِ عفونی رو که بدم، بعد یه استراحتِ سه چار روزه استارتش رو میزنم. استراحت به این منواله که ظهر سی اُم میرم بندر و کمی دریا و هوای خوب و آغوش خونواده و آیدا اگه باشه. سوم بهمن جشن فارغ التحصیلیِ آبجی بزرگه ست، میرم و غش میکنم برای دندون پزشک تازه فارغ التحصیل شده ی خوشکلم و فرداش برمیگردم مشهد و درس خوندن رو از سر میگیرم.
حالم این روزا خیلی مواجه. گاهی بیمارستان نمیرم و اونقدر خونه میمونم که امیر یا سپید یا فائزه شاکی میشن. امیر میاد و یه مشت و مال حسابی نثارم میکنه، سپید فحش میده و فائزه مدام کارای عقب افتاده پروپوزالم رو که تا کمتر از یک ماه دیگه باید دفاع بشه رو یادم میندازه و حرص میخوره از بیخیالیم.
خونه همیشه مرتبه. سعی و حافظ و شمس خیلی وخته ورق نخوردن. یکی دو تا فنجون همیشه رو میزن. یه زیرسیگاری و سیگار و لپ تاپی که انگار وظیفه داره هر چی فیلم داره برام پلی کنه بلکه روزام سپری شه.
امیر میگه نور خونه ت غمناکه، زرد کم داره. اما زرد منو سردرد میکنه و به نظرم اینکه همش نور سفید باشه هیچم غمگین نیست. مامان گفته امسال ماشینش رو عوض نمیکنه و عوضش من یه ماشین بهتر بخرم به جای گزینه های روی میز. نمدونم! شاید اونام پسِ این همه انرژیِ تو صدای دخترشون حس کردن داره همچین بی غصه هم نیست و میخوان خوشحالش کنن کمی!
آبجی بزرگه میگه حالا که بابا با سگ و مامان با گربه خریدن مخالفه، خودم رفتم طرح پول دراوردم برات ایگوانا میخرم. میگم لعنتی ایگوانا یه مارمولک وحشتناک و بزرگه که فقط نگاه میکنه و هیچ صدایی از خودش درنمیاره. من از رده داران یه پِت میخوام که یکم ارتباط برقرار کنه باهام، این خزنده ها خیلی یخ و تکامل نیافته ان. میگه خب ماهی بخر؟ میگم ماهی داره؟ میگه آها نه، دو زیسته!! بهش میگم وجدانن تو مهدکودک و پیش دبستانی چی یاد دادن به تو! میگه خعله خب کاسکو بخر، هم نازه هم لوسه. و من غش غش و از ته دل میخندم به اینکه یه دونه دار نمیتونه نام ببره :))

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها