مچاله شدم از درد روی تختم. به علی که گفته بودم فرقی نداره هر جور راحتی زنگ زدم و گفتم بیا، هر جور حساب میکنم بغل میخوام. به خونه زنگ زدم، پنج تاشونو چک کردم. خیلی بی قراریشونو میکنم این روزا. از فروردین دیگه خونه نرفتم. عصبی و درد دار و ناراحت و پی ام اسم. ظهر که علی سر به سرم میذاشت گفتم ببین من الان عین یه گاو وحشیم، اینقد دستمال قرمز جلوم ت نده! و اون گفت که تو مثه گاو وحشی نیستی، میدونی مثه چیی؟ گفتم چی؟ گفت عین یه مورچه که تند تند راه میره و همچنان یادم میاد حرفش و میخندم هر از گاهی. خیلی عاشقم، از ماجرای فرامرز به اینور عاشق ترشم.

اون گلم که تو گلدون زرد بود و گلای زرد میداد و مریض شده بود و من کلی غصه شو خوردم و تیمارش کردم و جون گرفت، باز مریضه. خیلی مریض تر. هر چی بهش میرسم خوب نمیشه، نمیدونم چیکا کنم دیگه. میشینم کنارش غصه میخورم فقط.
سه شنبه ها با موری رو دارم تموم میکنم. زیاد دوسش ندارم بر خلاف همه تعریفایی که همه ازش میکنن، خیلی حس نصیحت طورانه ای بهم میده!
دوس دارم از مریضام بگم ولی حوصله ندارم حقیقتا. میدونی؟ انگاری حرصم گرفته از این همه علاقه به روان. پس داخلی عزیزم چی میشه؟ پس اورژانس چی میشه. پس عشق من به بیسیک پزشکی چی میشه؟
خودمو با خوشکل کردن خونه سرگرم میکنم این روزا. استیکر کوچولوهای چسونکیم رو چسبوندم دور کمدم. یه گلدون سفید و یه کاکتوس اضافه کردم. سه تا گلدون شیشه ای با گل پیچ پیچکیای سبز! یکی رو گلخونه چوبی، یکی رو میز ناهارخوری و یکی رو شومینه. white coffee خریدم و عاشق بوشم صبحا که میپیچه تو خونه و من قبل از اینکه برم بیمارستان ورش میدارم و با یه سیگار میرم لبه تراس و کیف میکنم با هوای صبح این روزا. دلم شمع میخواد اما. شمعای رنگی رنگی و بزرگ و کوچیک
فردا بعد مدت ها قراره با علی با یه فلاسک و دو تا فنجون بریم ببینیم کجا دوس داریم بشینیم و چای بخوریم.
اول شهریور بعد سالها قراره شیش تایی بریم سفر. روستای فیلبندِ مازندرانو نشون کردیم.

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها