پنشنبه امتحان ارتو دارم. همون تئوری که یه عالمه وخت پیش حذفش کرده بودم. حالا وسط این درسای سنگین اطفال نمیدونم چجوری بخونمش. هیچیم یادم نیس بعد شیش هفت ماه. کلا اوضاع قمر در عقربیه. دلتنگ اینم که بشینم کتاب بخونم یکم. دلم لک زده برای هارمونیکایی که نصفه ولش کردم. مدام با علی جنگ و دعوا داریم. بحثای الکی، حرفای الکی، کلافه شدم. از وختی که بچه ها هم جریان رو فهمیدن اوضاع بدتر شده. برای سه شنبه وخت گرفتم از روان پزشک. با بچه ها که حرف میزنم، میبینم همه یه پاشون مطب روان پزشکه اصن نمیدونم الان میخوام چی بگم. به پروانه هم که زنگ زدم تسلیت بگم برای فوت باباش اصلا نمیدونستم چی بگم. مامانمم که زنگ زد نمیدونستم چی بگم. بذار از شیدا بگم
شیدا، یه خانوم پنجاه و پنج ساله ست، یکم اینور و اونور حالا. من هر از گاهی که دیگه خیلی بخوام از خجالت خودم دربیام پامیشم میرم پیشش برای اصلاحِ ابرو! امروز که رفتم وسط کار گوشیش زنگ خورد، با خنده گفت ببخشید باید جواب بدم. یکم سلام احوال پرسی کرد بعد گفت خب ببین اینجوری سخت میشه، بذا من ساعت دوازده مژگانو ورمیدارم، بعد میرم دنبال فرشته و فرح، بعد میایم اونجا، از اونجا با ماشین تو میریم. اوکیو گرفت و خدافظی کرد. بعد به من گفت، فردا با بچه ها میخوایم بریم باغ، جوجه درست کنیم، قلیونی چاق کنیم، بشینیم به غیبت کردن و غش غش خندید. موهاش رنگ شده و صورتش آرایش کرده و مهربون بود. کلا خیلی خانوم دلنشینیه. من حالا از غروب که با علی دعوام شد سر اینکه امشب بریم خونه سما اینا یا نریم، و چرا اون به من نگفته از صب و من چرا اسمایلیِ فلان گذاشتم و اینها و در نهایت برنامه کنسل شد دارم به این فکر میکنم آیا من هم تو پنجاه سالگی مژگان و فرح و فرشته ای دارم که ورشون دارم برم دم خونه نسرین و از اونجا با ماشین اون بریم باغ جوجه بزنیم و قلیون بکشیم؟ یا نه همچنان دارم درس میخونم و سر اینکه چرا تو کلاس داری و شب فوتبال داره و سما پنومونی کرده ما باید براش کمپوت ببریم و مرده شور همه رو ببرن اصلا دعوا میکنیم. حالا شاید بپرسی ربطش چیه، که منم نمیدونم دقیقا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها